این شروع رو به احترام تمام قد دوست خوبم ماوا آغاز میکنم ...
که با حمایتهاش نشون داد که آدمها همدیگه رو فراموش نکردن :) ....
این شروع اسمش به اسم ماوا است ..
بریم ببینیم چی میشه .. چی پیش می آید ..
حالم خوب نیست. زندگی برایم سخت و سخت و سختتر شده است. اینترنتم به همه سایتهای داخلی و خارجی اختلال و ۵۰ درصد پکتلاست دارد . به تیماسپیک با لگ وصل میشوم. نمیدانم واقعا چکار کنم . به عنوان یک وبلاگنویس کارکشته ، هر راهی که باشد امتحان کردم . میخواستم امکانات اختیاری بیان رو خریداری کنم که متاسفانه نشد . درگاه پرداخت خطای پذیرنده نامعتبر میدهد. به دلیل داشتن درگاه پرداخت با اداره مالیات درگیرم . سایت اداره مالیات هم باز نمیشود و مهلتی هم ندارم. راستش مبلغی هم به درگاهم واریز نشده است . برای همین خیلی هم اطلاعاتی ندارم. بدبختی که داریم. وصل نمیشه و فردا مهلت آخرشه ...
واقعا یک قانون احمقانه میتونه ۱۰۰ تا مشکل بیافرینه! من برای درآمد ۰ چرا باید بدبختی بکشم اونم توی اینترنتی که خودشون قطع کردن!!!
رشتههای روح و جانم را دور ریخت ...
رشته روحم که در هم تنیده شده بود را نابود کرد ....
حال چطور نفس بکشم؟؟ چطور زنده بمونم ..
بدون رشته روح و جانم ... چطور زنده بمونم ؟؟
اعتراف کن با خودت ، اعتراف کن . قدرتش را داشته باش و برای خودت اعتراف کن . اعتراف کردن نعمت بزرگیست پسر. بلند شو و قهوهات را در لیوان شیشهای ات بریز و سه حبه قند درونش بنداز. سیگارت را روشن کن پسر . مهم نیست ساعت چند است و چه روزی است . برای خودت اعتراف کن. پوک به آن سیگار لعنتی بزن و قهوه بنوش و برای خودت اعتراف کن که بسیار کوچکتری از کارهایی که میکنی .
اعتراف کن که قدرتش را نداری . این اولین قدم برای راحت تر شدن توست . درست مثل اینکه وارد کلیسا شدی و داری به کشیش درونت اعتراف میکنی . حقیقت را بکش روی صورت خودت . پوک به سیگارت بزن و بگو که هر کاری اندازه و قدرت و انرژی خودش را میخواهد و وقتی تو اندازه آن نیستی بهتره اول برای خودت روشن کنی . هواپیما را هواپیماکش میتونه بکشه ! نه تو که اندازه و زور بازوت معلومه پسر! تو هنوز انقدر قوی و بزرگ نشدی که هواپیما بکشی . بهتره که اعتراف کنی که نمیتوانی . وقتی میگویی نمیتوانی ، انتظارات را از خودت برمیداری و خودت را راحت میکنی .
یک آدم باید چند بار برود زر بار مسئولیتهای سنگین و در آنها کمر و سینه بشکند ! و باز با پررویی تمام برود زیر مسئولیت بزرگ بعدی ! سیگارت را بکش و اعتراف کن . اعتراف کن که نوانستی و شکست خوردی . اعتراف کن که از خودت بزرگتر بود و حالا نباید بنشینی و غم بخوری . با غم خوردن وقتت را تلف میکنی . سیگارت را بکش و زین پس حواست به هندوانهای که برمیداری و یا قورباغهای که قورت میدهی باشد! پاییز رسیده و عمرت در حال تمام شدن است و هنوز نمیدانی کدام هندوانه توست . آری این خودنویس را بنویس و برای خودت هزاربار بخوان. بخوان باید جای زر زر کردن ، شرایط را میسنجیدی .. توانایی خودت را میسنجیدی ، استایل خودت را تغییر میدادی و هزار و صد کار دیگر که نکردی . و بعد شکست؟ معلومه که در چنگت نخواهد بود . اینها را برای خوودت و روی وبلاگت بنویس پسر احمق تا یادت بماند که چطور جوری با مشت در دهانت میکوبند که تا ساعتها سرت از این مشتی که خوردی گیج میرود . سکانات را به هم میزنی و درنهایت ازت میگیرند و تو میمانی و این لیوان قهوه و دودهای سیگارت .
امشب این سیلی را به صورت خودم میزنم که دیگر اشتباه نکنم . این سیگار را میکشم که دیگر فراموش نکنم . این قهوه را مینوشم که دیگر نخوابم. میخ بایستم و تغییرز کنم . دیگر دست از ادعاها بردارم و سعی کنم شکل دیگری از زندگی را برای خودم بسازم . باید درونم رو به هم بریزم و از نو بسازم . و درنهایت نوشتم تا اول به خودم نشان بدهم که لزوما ادعا کردن روی وبلاگ ، معنی بی عیب و نقص بودن نیست. ممکن است نویسنده این وبلاگ کثافت خالص باشد و باید یک دوش با آب سرد بگیرد و خودش را نظافت کند و عوض کند و ...
قدم اولش اعتراف بود که نوشته شد .. سیگارم دارد تمام میشود ...
منتظرم قهوه صبحانهام آماده شه . کمی مطالعه کنم. ساعت ۹:۱۵ دقیقه قرار دارم و نمیدانم آیا مناسب هست که تخم مرغ آب پز هم بگذارم یا خیر. احتمال زیاد تسلیم بشوم و بگذارم . خبرهای خوبی به گوش نمیرسه . همش ناراحتی و ناراحتی . محیط اطرافم مسموم و مسموم . دارم سعی میکنم روپا بایستم. ۵ تا پروژه دارم که باید تحویل بدم . البته براشون زمان دارم و فکر میکنم که یکی از آنها رو از امروز شروع کنم و به امید خدا یکشنبه تموم بشه. اگر نشد میره برای یکشنبه هفته بعد. دو پروژه بعدی رو میگذارم پس از پایان پروژه اول تحویل بدم تا تمرکزم را جمع کنم . پروژه اول خیلی مهمه . قرار شده به صورت خصوصی به شخصی تدریس برنامه نویسی کنم. باید کمی مرور داشته باشم و مطالبی که باید آموزش بدم رو هم بررسی فصل بندی کنم که منظم تحویل بدم. میخوام حرف بزنم اما نمی تونم . دهانم بسته است . روزهای سختی میگذرونم و امید به هیچ چیزی ندارم. فقط دارم سعی میکنم روحیه خودم رو حفظ کنم . این ضرب المثل که سر بیگناه بالای دار نمیره خیلی مسخره است و اتفاقا فقط سر بیگناه بالای دار میره. کسانی که کاری نکردند و همیشه بلا سرشان میآید و کسانی که ...
میخواهم حرف بزنم اما نمیتوانم . دیگر نایی برای من نماند . بدون شک خودخواهترین و مزخرفترین مردم جهان هستیم. مصادقش هم زیاده . مثلا در خارج از کشور ، رفتار عربها را با هم ببینید و رفتار ایرانیا . ایرانیا اولین کاری که میکنند این است که میسوزند که چرا تو از ایران آمدهای! بعد نهایت سعیشان را میکنند سرت کلاه بذارند یا کاری کنند دیپورت شوی یا مشکل برایت پیش بیاید. برای همین کامیونیتی ایرانی در خارج از کشور هیچ وقت شکل نمیگیره. نمونه اش را هم شما در بفرمایید شام میبینید .
از ماست که بر ماست . بگذریم . پادکستهایم را به استراحت بردم و در حال آماده سازی مطالب برای وبلاگ رسمی خودم هستم و امیدوارم که پس از انتشار این مطالب کمی روحیه بگیرم. داستان پیچیدهایست. امیدوارم در این برهه زمانی که پیش رویم هست موفق عمل کنم .
ضمنا .. کارفرمای ایرانی یعنی حرامزاده .. ذرهای دلت بسوزد یا برادرانه و خواهرانه تا کنی متوجه میشوی چقدر حرامزاده میتوانند باشند و حقت را ضایع کنند! البته الان ۹۰ درصد مردم ایران همینند! به درد نخورند!
دوستی؟
یعنی یک منفعت زمانبندی شده . این ماییم که به کلمات معنا میبخشیم .معنای حقیقی کلمات را ما تغییر میدهیم . میتواند غمخوار و یار شود و میتواند منفعت میان دو یا چند نفر باشد که به صورت زمان بندی شده وجود دارد و به محض تمام شدنش ، تمام میشود! دقیقا همان آخرین تماس و آخرین دیدار و ...
فاصله گرفتم . غمگین و ناراحتم و فاصله گرفتم از همه چیز. معانی کلمات برایم تغییر کردند. سرم را به لاک خودم برده ام و برای خودم زندگی میکنم . زندگی کوتاهه و ارزشش رو نداره ...
همین یه جمله : خبری نیست ...
هرشب .. وقتی که چشم هایم را بسته ام صدایم می کنی . آرام در گوشم نجوا می کنی ..
دلم فشرده میشود و قلبم تپش می کند .. گرم می شود گونه هایم . در گوشم می گویی ..
که چه قدر دوستت دارم . چه قدر "دوستت دارم"
در گوشم نامم را صدا می کنی و من دوباره غسل تعمید داده میشوم و انگار کنار گوشهایم ..
اذان می گویند و اقامه ..
و از نو نامگذاری می شوم و تو این نام را انتخاب می کنی ..
جشمانم که بسته است و صدای تو آرامش جانم می شود و وقتی چشمانم را باز می کنم ..
جز هوای سرد اتاق و تنهایی ..
و صدایی که خش جانم شده ..
چیزی نصیبم نمی شود .
شاید نباید چشم ها را باز کرد
و باز هم سلام ...
به وب من خوش آمدید ... این اولین نوشته من است در بیان .. و از بیان بابت اینکه از سرویسشان برای این وب استفاده می کنم ..
مثل همیشه باز هم سلام ... به دفترچه یادداشت من خوش آمدید